یان همه چیز را با هم میخواست، میخواست کتاب را نابود کند، و نگرانِ کتاب بود. به خاطرِ من هفتهها…
مارگوریت دوراس
نباید بشناسیدش، باید هم زمان همه جا دیده باشیدش، در هتل، در خیابان، در کافه، در کتاب، در فیلم، در…
داستانِ مرد در راهرو نشسته در سال ۱۹۶۲ آغاز میشود. بینامِ نویسندهاش، با نام مستعار منتشر میشود. در سال ۱۹۸۰ مارگوریت…
هرچه کنیم، بینهایت کوچک، بیاندازه ناچیز است، به چشم نمیآید، نامرئیست، شاید اصلن به حساب نیاید، امّا اگر بخواهیم خودمان…
ما همهگی به سمتِ ویرانی میرویم: هرکس به شیوهی خودش، با شجاعت و شهامت، یا با ترس و بزدلی، با…
شبحِ دستها، نقشِ دستان است، که در غار است، مربوط به دورهی ماگدالنیان در اروپای زیر-اطلسی ست. دستها، گشوده، نهاده…