شاعری که مینویسد، رو میکند به فعل. فعل، قانون دارد. شاعر در ناخودآگاهاش بر این باور است که باید چشم-بسته…
شعر
کاخی که تو بودی بیابان مینامم این صدا را شب چهرهات را غیاب میخوانم.
به استقبالِ شعرِ هوشنگ دامغانی
ترک کردم سرزمینی که سرزمینام نبود به سرزمینی رفتم که سرزمینام نبود در کلمه پناه گرفتم، جز کتاب جایی نداشتم…
پُر که از پُرش خالی شده پُر است پُر که از خالیش خالی شده پُر است خالی که از پُرش…
زیباست میان جمعیّتِ به پا خاسته سخن پراکندن حاکمان را بیرون راندن گمنامها را برافراشتن با این همه هر تصمیم…
کسی نیست تا به او بگوییم اصلن چیزی برای گفتن نداریم و هیچی که به هم میگوییم بی وقفه به…
این تختههای خیس فاصله را کم نزدیکمان میکند تختههای خیس و باد شاخ و برگها را از جا بلند میکند…
در سالهای هول و وحشت به وقتِ پاکسازیهای بزرگ هفده ماه از عمرم را در صفِ زندان گذراندم روبروی زندانهای…