… لوک بوندی از من خواسته بود تا براساس «مرضِ مرگ» نمایشنامهای برای تئاتر شائوبونهی برلین بنویسم. درخواستاش را قبول کرده بودم، با این حال به او گفته بودم که باید از طریقِ اقتباس تئاتری به نمایشنامه برسم، باید در متن دست ببرم، مرتّباش کنم، گفته بودم که متن برای خوانده شدن است، برای بازی کردن نیست. درین نمایشنامه، قهرمانانِ داستان سکوت میکردند، این بازیگران بودند که داستانِ آنها را تعریف میکردند، آنچه گفته بودند، آنچه برایشان اتّفاق افتاده بود، بازیگران همانها را تعریف میکردند.
یان همه چیز را با هم میخواست، میخواست کتاب را نابود کند، و نگرانِ کتاب بود. به خاطرِ من هفتهها روزی دو ساعت تایپ کرده بود. پیشنهادها، مراحلِ مختلفِ کتاب. میدانست که کتاب از قبل وجود داشته است. به من میگفت: «چه غلطی میکنید با این نوشتن، همیشه نوشتن، تمامِ روز نوشتن؟ همه شما را ول کردهاند. شما دیوانهاید، جندهی کنارهی نورماندی هستید، یک ابله، یک احمق، شما آدم را معذّب میکنید.»
مارگوریت دوراس
فارسیی پرهام شهرجردی