و سلام به تو که هنوز همچنان همیشه در تنهاییات نشستهای
شعر
شاعری که مینویسد، رو میکند به فعل. فعل، قانون دارد. شاعر در ناخودآگاهاش بر این باور است که باید چشم-بسته…
دارم میروم. به سویت میآیم. یک سال و هزار سال است که دارم میآیم. هنوز نرسیدهام. به خودم، به تو،…
کاخی که تو بودی بیابان مینامم این صدا را شب چهرهات را غیاب میخوانم.
به استقبالِ شعرِ هوشنگ دامغانی
ترک کردم سرزمینی که سرزمینام نبود به سرزمینی رفتم که سرزمینام نبود در کلمه پناه گرفتم، جز کتاب جایی نداشتم…
پُر که از پُرش خالی شده پُر است پُر که از خالیش خالی شده پُر است خالی که از پُرش…
زیباست میان جمعیّتِ به پا خاسته سخن پراکندن حاکمان را بیرون راندن گمنامها را برافراشتن با این همه هر تصمیم…
کسی نیست تا به او بگوییم اصلن چیزی برای گفتن نداریم و هیچی که به هم میگوییم بی وقفه به…
گفتن و گفتن باز، گفتن آن هنگام که بازگفتن ضروریست، این است تکلیفِ ما، که میفرساید برترین توانِ ما و…