هرگز

هرگز. در پهلوی هکرچ به معنی‌ی یک بار، هر، هرگز، ابدن، هیچ وقت، هیچ زمان، هگرز. هرگیز، به هیچ‌ وجه. به دستِ پرهام شهرجردی

کتاب، کمی بیش‌تر از کتاب

به استقبالِ شعرِ هوشنگ دامغانی 

 

چرا باید برای این دفترِ شعر قصه نوشت؟ گاهی وقت‌ها قصه‌ای، حکایتی، داستانی، رمانی حتا، «کتاب» را همراهی می‌کند. قصه‌هایی نامرئی، نادیدنی، ناشنودنی، که نوشته که خوانده نمی‌شوند. اگر روزی نوشته شود، «کتاب» کمی بیش‌تر از کتاب می‌شود.

*

چهار نفر بودیم، اما هر چهار نفرمان نبودیم. هوشنگ دامغانی، هوشیار کلاته، م.ش و خودم. یکی دو نفرمان غایب بودیم. غیبت یکی دو نفرمان، دیدارِ بقیه‌مان را ممکن کرده بود.

رابطه‌ی ما این‌گونه آغاز شد: در غیاب، در غریب.

*

نامه‌ای دریافت کرده بودم. «تمام زنده‌گی‌ام را شعر کرده‌ام. نصفِ قرن را نوشته‌ام. چیزی منتشر نه. اگر بخواهی از امروز تا یک هفته‌ی دیگر نیمی از قرن را، تمامِ عمر را، از این‌ ینگه دنیا به آن سرِ دنیا می‌آورم.»

خواستم.

*

سه نفری آمده بودند. یکی شاعرِ نیم قرن بود، آن دیگری نثر بود و دستِ اولی را می‌گرفت. م.ش غیبت‌اش را آورده بود و با نبودن‌اش ما را بود کرده بود. چند و صد صفحه را دستم داد. انگار زنده‌گی‌ش را به دست‌ام داده بود. و بعد هر دو خواندند. یکی با صدا یکی با سکوت. تمامِ روز تمامِ شب شعرهایش را می‌خواند. آن‌قدر یکی آن دیگری را می‌خواند که نیمه‌ی شب، هیچ کدام‌شان هیچ‌کدام‌مان نمی‌دانستیم کیست که می‌نویسد کیست که می‌خواند کیست که می‌آید کیست که غایب می‌‌آید.

*

آن شب آن چند نفر آمدند آن شب آن چند نفر تمامِ زنده‌گی‌شان را روی میز گذاشتند و رفتند. آن چند نفر می‌دانستند با من با خواننده با کتاب چه می‌کنند؟ بیایی و یک جا تمامِ زنده‌گیت را در دستِ یکی بگذاری بروی؟

*

این حرف‌ها که قصه نیست. از یاد نبردنِ قصه‌ی نانوشته‌ست.

*

هوشیار کلاته. هوشنگ دامغانی. م.ش. این‌ها شخصیت‌های همان قصه‌ی نامرئی‌اند.

*

این کتاب را باید از ابتدا خواند. «هوشیار» با نثر، با مقدمه‌ی هوشنگ دامغانی آغاز می‌شود، چیزی این سوتر و  چیزی آن سوترِ کتاب، به سمتِ کتاب می‌آیند، چیزی بیرون‌تر از متن، خارج‌تر از فعل، قصه‌ای بالفعل این شعرها را جای تمام می‌کنند.

*

م.ش هیچ وقت فکر نمی‌کرد چنین اتفاقی بیافتد. ما هم که چند نفری هستیم، نمی‌دانستیم. بعد فهمیدیم که جایی کسی خودش را کنار می‌کشد. در جای خالی‌ی او، کسانی به هم به اتفاق می‌رسند. پس این کتاب را از دست من بگیرید و به آن‌جای خالی به م.ش برسانید.

*

کتابِ «هوشیار». کتابِ شاعری که نوشتن را به بیرون کردن به منتشر کردن ترجیح داد. ترجیحِ او هوشیاری‌ی اوست؟

نوشتن برای کی؟ نوشتن برای چی؟ هوشِ نوشتار، روزی در پسِ نوشتار تظاهر می‌کند. یا نخواهد کرد.

پسِ نوشتار، جایی برای تامل و تحّمل، جایی برای کشف. دست-آورد. وقتی که دست به دست می‌آید. لمسِ دستی که روزی این‌جا نوشتن…

*

چند نفر بودیم؟

چند نفر بودند؟

اردی‌بهشت ۱۳۸۹

نمایش بیشتر