نوشتن، خود را فراسوی مرگ قرار دادن است - مرگی که یک لحظه جستوجوی دیگری را ممکن میکند، رابطهای بیارتباط…
ترک کردم سرزمینی که سرزمینام نبود به سرزمینی رفتم که سرزمینام نبود در کلمه پناه گرفتم، جز کتاب جایی نداشتم…
کارِ خودتان را بکنید. طوری اقدام کنید که انگار من، نه استعداد، که دستِ کم سن و سالِ هومر را…
اگر بنویسماش بنویسمات اگر نابود میشوم ننویسماش ننویسمات هم نابود میشوم با هر اگری نابود میشوم
پُر که از پُرش خالی شده پُر است پُر که از خالیش خالی شده پُر است خالی که از پُرش…
دوبار مُردم. در فاصلهی چند ماه: ۲۵ می ۲۰۰۶، ۲۹ دسامبر همان سال. هربار، با استفاده از قویترین امکانات من…
یکی ممکن را مینامد، و ممکن را میخواهد. آن یکی به ناممکن پاسخ میدهد. میانِ این دو حرکتِ ضروری و…
در نهایت راهِ خروجی در کار نیست، هیچ چیز باعث نمیشود از گفتنِ این حرف صرف نظر کنم. امّا این…
زیباست میان جمعیّتِ به پا خاسته سخن پراکندن حاکمان را بیرون راندن گمنامها را برافراشتن با این همه هر تصمیم…
کسی نیست تا به او بگوییم اصلن چیزی برای گفتن نداریم و هیچی که به هم میگوییم بی وقفه به…