هرگز

هرگز. در پهلوی هکرچ به معنی‌ی یک بار، هر، هرگز، ابدن، هیچ وقت، هیچ زمان، هگرز. هرگیز، به هیچ‌ وجه. به دستِ پرهام شهرجردی

سلام به ژاک دریدا / ژان لوک نانسی

هشتم اکتبر ۲۰۰۴، ژاک دریدا دیگر نبود. سطرهایی که در ادامه می‌آید، حرف‌هایی‌ست که ژان لوک نانسی، دوست و همکار دیرینه‌ی دریدا در آن زمان نوشت و روزِ وداع، خطاب به مایی که می‌شنیدیم و دریدایی که ما را «با کوری» تنها می‌گذاشت، به صدا در آورد. به دریدا سلام می‌کنیم و آن سطرها را فارسی می‌کنیم. 

پ.ش

سلام! چرا نگوییم «سلام!»، حالا که می‌روی؟ چطور می‌شود این «سلام!» را بی پاسخ گذاشت؟ همان سلامی که به ما می‌کردی و می‌گفتی نجات‌ نمی‌دهد، نشان دادنی نیست. چطور می‌شود چیزی نگفت، چطور می‌شود  چیز دیگری گفت؟ مثلِ همیشه، وقتِ عزاداری، جای تجزیه و تحلیل نیست. با این همه، نیازی به بزرگ‌داشت‌های مسطح هم نیست. می‌تواند، می‌باید که جایی برای سلام باشد: سلام، خداحافظ! ما را ترک می‌کنی، ما را در مقابلِ تاریکی می‌گذاری و خودت در تاریکی محو می‌شوی. اما: سلام به تاریکی! سلام به محو-شدنِ طرح‌ها و شکل‌ها. و نیز، سلام به ما، که کور می‌شویم. سلام به دیدی که به شکل و فرم مربوط نیست، به ایده متکی نیست، با این همه می‌گذارد قدرت‌هایی نوازش‌اش کنند. 

تمرینِ کور-بودن می‌کردی تا به روشنایی‌ئی که تنها از آنِ تاریکی‌ست، سلام کنی: همان روشنایی که از دید پنهان است، همانی که راز را دربر می‌گیرد. رازی که پنهان نیست، بدیهی‌ست، رازِ عیانِ هستی، زنده‌گی/مرگ. پس سلام به رازی که دست نخورده باقی می‌گذاری.

و سلام بر تو: سلامت باش! حالا که به ناممکن بودنِ تندرستی یا بیماری پا می‌گذاری، در امان باش. نه از مرگ، که در مرگ در امان باش. و یا، بگذار این‌طور بگویم: چون مرگ در امان باش. چون مرگ نامیرا باش. چون از تولد خانه کرده‌ای در مرگ. 

سلام! باشد که این سلام حرفِ خیر و برکت باشد (این را هم تو به ما گفته بودی). «خوب گفتن» و «خوبی را گفتن». خوبی را به خوبی گفتن – خوب یا ناممکن، نشان-ندادنی، که حاضر نیست عرضه شود، تمامن در یک ژست، در یک حرکت خلاصه می‌شود، خیر-خواهی، دستی برافراشته یا نشسته بر شانه‌ای، پیشانی‌ئی، نوازشی، پذیرشی، بدرودی که می‌گوید «سلام!». 

سلام بر تو، ژاک، و همین نزدیکی‌ها،‌ سلام به مارگوریت، پی‌یر و ژان. 

نمایش بیشتر