برای نوشتن، برای خودِ نوشتن، نوشتن. این گونهام، این گونه است که مینویسم. برای اینگونه بودن است که مینویسم. این گونه بودن را که به نوشت میآورم، انگار خودم را به حرف آوردهام. با این حرفهاست که نوشتن میآید و تمامِ جایم را میگیرد و من تمامام را، جایم را، به نوشتن میدهم: وقتی یکی جای دیگریست. وقتی یکی دیگریست. پس نوشتن! تا هر کلمه هر حرف از هر کلمه از هرحرف رها شود. باز شود. جا شود. جا دهد. خود شود. و این فرداست.
حکومت. یک کلمه. یک عمر. تمامِ دیروز. تمامِ هر روز. حکومت. تحتِ حکومت – هر حکومتی – بودن. تحت بودن.
پرودون – این فکرِ همیشه فکر – «تحت حکومت بودن» را چه خوب چه درخشان تعریف میکرد: تحت حکومت بودن یعنی تحت نظر بودن، تحت جاسوسی بودن، یعنی هدایت شدن، یعنی برایت قانون وضع کردن، تحت قاعده درآمدن، حبس شدن، ارشاد شدن، برایت موعظه کردن، کنترل شدن، سانسور شدن، تحت حکومت بودن یعنی دستور گرفتن از آنهایی که نه عنواناش را دارند، نه علماش را و نه فضیلتاش را.
تحت حکومت بودن یعنی در هر معامله، در هر حرکت، تو را ثبت میکنند، شناساییات میکنند، برایت قیمت تعیین میکنند، بیرونات میکنند، به تو اجازه میدهند، به تو اخطار میدهند، جلویت را میگیرند، اصلاحات میکنند، صافات میکنند، تصحیحات میکنند.
و بعد، با کمترین خواسته، با نخستین کلمهی اعتراض، سرکوبات میکنند، جریمهات میکنند، به تو اهانت میکنند، تو را میرنجانند، به دنبالات میافتند، سرزنشات میکنند، به سرت میکوبند، خلع سلاحات میکنند، تو را به بند میکشند، به تو شلیک میکنند، تیربارانات میکنند، محاکمهات میکنند، محکومات میکنند، نفی بلدت میکنند، قربانیات میکنند، تو را میفروشند، به تو خیانت میکنند، و در نهایت، با تو بازی میکنند، فریبات میدهند، تحقیرت میکنند.
حکومت مجموعِ اینهاست و تحتِ حکومت بودن، به این مجموع تن دادن است. برای ما که با کلمه فکر میکنیم، برای ما که از همیشه با حکومت سر و کار داریم، برای ما که تحتِ حکومتایم، حیاتیست که به این همه فعل مجهول فکر کنیم. حیاتیست که با تک تکِ این فعلهای مجهول مشکل داشته باشیم: برایشان مشکل بسازیم.
نفعِ ما مثل وظیفهی ماست. در مقابل حکومت، تمامن نهی مطلقایم. ضروریست که هر حرف و هر نوشتِ ما این «نه»ی قطعی را برگزار کند: در متنِ کاغذ، در متنِ خیابان، در بطنِ جامعه.
تحتِ حکومت بودن. فکر کنیم. فکری کنیم. تکلیفمان را با حکومت و قبل از هر چیز، با خودمان روشن کنیم: تحتِ حکومت ماندن (و تمامِ یعنیهای بالا را تا ابد تحمل کردن) یا نبودِ حکومت را خواستن؟ ما که با حکومت کنار نمیآییم، چه کردهایم، چه میکنیم تا شرایط نبود و رفتِ حکومت فراهم شود؟ تا نبودِ حکومت به عنوان یک امکان ظهور کند؟ در هر جبههی حکومت به جنگِ حکومت رفتن. فضاهای اشغالیی حکومت را آزاد کردن: در متنِ کاغذ، در متنِ خیابان، در بطنِ جامعه.
حکومت را حس میکنیم. وقتی که فاعلیت ما همیشهی مفعول است. وقتی که نفی میشویم. وقتی که حذف میشویم. وقتی که زخم میخوریم. وقتی که درد میکشیم. وقتی که رنج میبریم. وقتهای همیشه: که عدالتی که نیست، که آزادی نیست، که برابرمان برابری نیست. وقتی که مرگ از در از دیوار میبارد. وقتی که کشته میشویم. وقتی که ممنوع میشویم. وقتی که مثله میشویم. بی دست بی زبان میشویم. وقتی که «بی» میشویم. وقتی که محروم میشویم. وقتی که حقِ من، حقِ ما نداریم. وقتی که بودن ما مشروط است. وقتی که خواستنِ ما مشروط است. وقتی که شدنِ ما مشروط است. وقتی که جدایمان میکنند. وقتی که خیالمان را به حصر میکشند. وقتی که به محدود عادتمان میدهند. وقتی که در محدوده زندانیمان میکنند. وقتی که ما را از ما دور میکنند. وقتی که فکرِ ما را از ریخت میاندازند. وقتی که دیگر فکر نمیکنیم. دیگر حتا به حکومت هم فکر نمیکنیم.
اما این دیروز بود. فردا میآید. حکومت را مرورها خواهیم کرد. زخمها را باز، بازتر خواهیم کرد. نه را مکرر خواهیم کرد. نه به حکومت. نه به تحتِ حکومت بودن. نه به تحتِ حکومت ماندن. به خودهایمان مجوز میدهیم تا بیحکومت شویم. فردا میآید تا با صدایی دیگر همصدا شویم که میگفت:« ممنوع کردن ممنوع است». باری، ممنوع را، مای ممنوع را آزاد کنیم. فردا میآید تا به ما فکر کنیم که همیشهش اجبار، همآرهش به زور بوده و بود. که دیگر نیست. فردا میآید تا علنی شویم. تا علنی کنیم.
دیگر کافیست. دیگر ادبیاتِ سرگرمی کافیست. حالا از ادبیات به انقلاب. حالا ادبیاتِ انقلاب. حالا در هر کلمه و با هرکلمه، جستن، جنبیدن. با هر کلمه با هر حرف، جوشیدن. حالا، جنب و جوش را همیشه کردن. در متنِ کاغذ. در متنِ خیابان. در بطنِ جامعه.
حکومت. یک کلمه. یک عمر. تمامِ دیروز. تمامِ هر روز. اما فردا دیگر نه دیروز است و نه امروز. فردا یعنی: از فرداست که به دنبالِ هم به دنبالِ ما میگردیم. از فرداست که با هم تمامن «نه» میشویم. از فرداست که از بردنِ بارِ حکومت شانه خالی میکنیم. از فرداست که با هر ممنوع دوست، با هر ممنوع دوباره ممکن میشویم. پس چرا خودمان را از خودمان دریغ کنیم؟ فردا که میآید و همیشه میآید. پس چرا فردا نشویم؟
۱۳۸۹